سنجاق قفلی

سنجاق قفلی

نوشته‌های پراکنده از یک ذهن انباشته
سنجاق قفلی

سنجاق قفلی

نوشته‌های پراکنده از یک ذهن انباشته

* دل و جگر


دلم می خواست گوسفند بودم
تا بعد از مرگم
دلم را تکه تکه کنند
به سیخ بکشند
و در مجلس عزایم
 بدهند به آدم هایی که دوستم داشتند
و فرصت نشد دوستشان داشته باشم
اینطوری شاید
جگرشان خنک شود ... !

* دیگه نمی خورم !


یکی از خوبی های روزه گرفتن اینه که آدم بالاجبار از سحر تا غروب
غصه " نمی خوره " !

* سقوط


" من دارم تو پیله وحشت می پوسم

تو برام از پریا قصه می گی ....!  "

- گاهی وقتا زبون حال بعضیا  رو بهتر از این نمی تونم بگم به خدا ،
از جمله خودم ...

دلنوشت :
- همه حرفا که آخه گفتنی نیست.

* اجل معلق


یک صدا ، قیییییژ و بعدازآن  ترمز
من و آسفالت داغ و خون ریزی
خورده ماشین به استخوان سرم
عصر یک روز زرد پاییزی
تن من سرد و پخش روی زمین
روح من گیج و ویج روی هوا
چقَدَر ساده بود کشته شدن
چقَدَر فاصله ست تا فردا !


* هرچه کنی به خود کنی


دلمو نلرزون
خونه خودت خراب میشه ...


دنبال نوشت :
- به همین زودی ، سنجاق قفلی یه ساله شد .