سنجاق قفلی

سنجاق قفلی

نوشته‌های پراکنده از یک ذهن انباشته
سنجاق قفلی

سنجاق قفلی

نوشته‌های پراکنده از یک ذهن انباشته

* برای نوه هایم


- آیا من پدر بزرگ خواهم شد ؟
نمی دانم آیا من
روزی پدر بزرگ خواهم شد ؟
و دور و برم را ، بچه های کوچک و بزرگ پر خواهند کرد؟
در حالیکه من ، با صدای خشدار و کمی گرفته ام برایشان از این روزها تعریف می کنم و آنها
‌با چشم های درشت شده از تعجب و خنده های ریز و شیطنت آمیزشان ، در دل می گویند
باز پدربزرگ دارد قصه می گوید
آیا من پدر بزرگ خواهم شد
که روزی به نوه هایم بگویم چگونه عاشق شدم
و چگونه اولین ترانه ام را سرودم و اولین اشکم را ریختم ؟
در حالیکه دستانم را به صورت کوچکترین نوه ام می کشم و لطافت بی نظیر گلبرگ گونه اش را با تمام وجود حس می کنم
و او زیر لب می گوید :
- چقدر دستاتون زبره پدر بزرگ ...
آیا من روزی پدر بزرگ خواهم شد ؟
نمی دانم
این روزها تند تر از آن می گذرد که بیندیشم چه خواهد شد و چه خواهم شد
اما حداقل
این را برای نوه های ندیده ام می نویسم :

- من دوست دارم پدربزرگ شما باشم
دوستتان دارم
امضاء : پدربزرگ

* ... لطفا


- حجم حضورم را کم میکنم
وسعت بودنت را بیشتر کن .. لطفا