دستم نمی رسد به دامانت ، زاری ام نمی رسد به گوشت ، حالم نمی آید به چشمت ،
پشت ابرها قایم شدی ؟
یا پشت ابرها گم شدی ؟
ای دور از دسترس ترین دور از دسترس ها ،
می گویند در منی و با من ، نمی یابمت چرا ؟
خودم را گم کرده ام یا تو در من گم شدی ؟
ای بی جواب ترین سئوال ها ، صفاتت را یک به یک زمزمه می کنم ، یا رحمان و یا رحیم ، یا قدوس و یا عظیم ، ...
می گویم و نمیبینم ،
چشم هایم را چه سود وقتی آسمان بیکران را تا انتها می پیماید و در هیچ فرو می افتد ،
صدایم را چه سود وقتی فریادم را پاسخی جر تکرار متوالی ناله هایم نیست ،
های معبود گریزانم ،
آفریدی و از پس آفریده ات برنیامدی ، هیهات ، چنان مادری که فرزندش را بر سر راه می اندازد ،
هرکس به تو پناه می آورد معبودم ، از تو به که پناه برم وقتی که رو ترش می کنی ،
صبر ایوبم نیست ، عمر نوح ندارم ، عصای موسی در کفم نیست ، دم عیسوی هم ندارم ،
تویی که تمام هستی منی ای نادیده معشوق من ،
پنجه می افکنم در فضایی تهی ، دریاب دست هایم را ، سقوط نزدیک است و چاه ها هولناک و سیاه ،
گناهم به گردن توست اگر نیابی ام در پی یافتنت .
گفتم که نگویی نگفتمت .
کاشکی شنیده باشی ....
پشیمونی بعد از هر اشتباه
مثل خوردن یک آدامس نعنایی بعد از کشیدن یه نخ سیگاره
فقط حیف که
آدامسا معمولا زود طعمشونو از دست میدن و آدم مجبوره پرتشون کنه بیرون !
برام جالب بود
وبلاگ روزهایی به طعم آلوچه در برنامه این هفته جنگ صدای رادیو زمانه هلند معرفی و یکی از نوشته هام هم پخش شد .
فکر می کردم گوشه عزلت گزیده ایم ... نگه هوامونو دارن !
پی نوشت :
- لینک صوتی
کی میگه خدا دل نداره ؟ ....
اگه که خدا دلی نداشت
تو باغچمون گل نمی کاشت
پی نوشت :
- این شعرم خیلی طولانیه ؛ فعلا به همین اکتفا می کنم.