سنجاق قفلی

سنجاق قفلی

نوشته‌های پراکنده از یک ذهن انباشته
سنجاق قفلی

سنجاق قفلی

نوشته‌های پراکنده از یک ذهن انباشته

* خیال


شبی انگار خواب می دیدم
توی یک دشت سبز نامحدود
که درختی درون آن تنها
آسمانش بدون ابر و کبود
سبزه ها خیس از نم باران
جوی آبی روان کنار درخت
آنطرف گله سفید رمه
با صدای فلوتک چوپان ،
من قدم می زدم ، برهنه پا و سبک
حالتی شکل پر زدن در اوج
بی خیال از تمام غوغاها
ساده مثل خزیدن یک موج
دست هایم چنان صلیب رها
در دو سوی تنم به حالت بال
تن من هی تلو تلو می خورد
بابت مستی از شراب خیال
آری انگار خواب میدیدم
چیزهای قشنگ ،  رویاییست
چشم تا باز می کنی دیگر
اثری از خیال و رویا نیست
دشت سبزی نبود ، بلوا بود
دود و بوق و دروغ و غوغا بود
جیغ و فریاد و ناسزا و کتک
همه اش وصف حال دنیا بود ،
چشم ها را دوباره باید بست
حیف ، خوابم چقدر زیبا بود ...