وقتی هستی ، به تو می نگرم برای نوشتن ، بهانه خوبی هستی ، وقتی تو نیستی ، به فضای خالی از تو می نگرم ، برای نوشتن ، فضای خالی از تو ، درخت دارد ، حیاط دارد ، دیوار دارد ، باغچه با گل های شمعدانی دارد ، میز دارد ، صندلی دارد ، گربه دارد ، ماشین دارد ، آسمان و ابر دارد ، لیوان های بزرگ چای دارد ، اصلا همه چیز دارد ، فضای خالی از تو فقط یک چیز ندارد ... و آن بهانه ایست برای نوشتن .
امشب تخم مرغی میشکند برای آنکه نیمرویی درست شود تا شکم آدمی، سیر شود غافل از آنکه شاید این تخم مرغ روزی جوجه ای میشد به رنگ زرد طلایی ، با چشمانی قهوهای و نیمه باز و نوکی کوچک و کنجکاو و صدایش زندگی را در حیاط خانهای قدیمی میپیچاند ، و مادرش شادمانه و دوان دوان ، برایش از خاک باغچه حیاط ، کرم های درشت میآورد و جوجه بالهای کوچکش را به نشانه تشکر برای مادرش، تکان تکان میداد. امشب تخم مرغی میشکند زرده اش طلایی، سفیده اش غمگین ، جلزو ولز ، جلز و ولز ، امشب اشکی میریزد و لقمههایی درون دهان فرو میرود ، امشب شکمی سیر میشود و زندگی، غمگنانه تا شب بعد امتداد مییاید ...