نوشتههای پراکنده از یک ذهن انباشته
نوشتههای پراکنده از یک ذهن انباشته
امشب تخم مرغی میشکند
برای آنکه نیمرویی درست شود
تا شکم آدمی، سیر شود
غافل از آنکه شاید این تخم مرغ
روزی جوجه ای میشد
به رنگ زرد طلایی ،
با چشمانی قهوهای و نیمه باز
و نوکی کوچک و کنجکاو
و صدایش زندگی را در حیاط خانهای قدیمی
میپیچاند ،
و مادرش شادمانه و دوان دوان ،
برایش از خاک باغچه حیاط ، کرم های درشت میآورد
و جوجه بالهای کوچکش را به نشانه تشکر برای مادرش، تکان تکان میداد.
امشب تخم مرغی میشکند
زرده اش طلایی، سفیده اش غمگین ،
جلزو ولز ، جلز و ولز ،
امشب اشکی میریزد و لقمههایی درون دهان فرو میرود ،
امشب شکمی سیر میشود
و زندگی، غمگنانه تا شب بعد امتداد مییاید ...
دلم برا گنگیشگه سوخت!
چه تلخ....
سلام
...
ای بابا .ما خودمون زیادی ایم .جوجه بیاد دنیا که چی بشه.همون بهتر که تو نطفه خورده بشه...
میگم خدا شانس بده. آدم اگه قراره نیمرو هم باشه، زیر دندون یه شاعر خورده بشه.
سلام عزیز!
گرچه سید مهدی موسوی رفته است
گرچه جایش خیلی خالیست
ولی شعرهایش را گذاشته
وبلاگش منتظر شماست...
به دیدن « تنهایی پر هیایویش » بیا
و برای خواندن ِ
خبر انتشار شماره ی سوم نشریه ی «همین فردا بود»
خبر برگزیده شدن وبلاگ غزل پست مدرن در جشن پرشین بلاگ
حرف هایی از زبان عشق و شیمبورسکا و لئونارد کوهن و ریچارد براتیگان و گاندی و مایاکوفسکی و عشق و...عشق
به دست های تو در آخرین تشنّج هام
اعترافت یک ذهن بی خطر
یا
« همه ی آنچه برای بیشتر ندانستن لازم است»
یک عالمه لینک غمگین
و چند شعر قدیمی و جدید از سید مهدی موسوی
...
As usual this was a thoughtful submit today. You make me want to preserve coming back and forwarding it my followers?-.