سنجاق قفلی

سنجاق قفلی

نوشته‌های پراکنده از یک ذهن انباشته
سنجاق قفلی

سنجاق قفلی

نوشته‌های پراکنده از یک ذهن انباشته

* آسمون ابری


- آسمون ابری مثل رختخواب بچه هاست ،
تا روش دست نکشی  معلوم نمیشه خیسه یا خشک ...!

* کلاغ سیاه


- دل من از این نسوخت که قصه مون به سر رسید ؛
چرا این کلاغ بیچاره ... به خونش نرسید ؟

* امان از دل غافل


آرزوهای دل من
گندهء گنده ، این هوااا
آرزوهای دل من
بزرگتر از قد خدا
اما یه دل قد یه مشت
کوچیکتر از یه قلوه سنگ
چطور می خواد دست خالی
بره توی میدون جنگ
من این دلو بر میدارم
پرت می کنم تو آسمون
دل کوچیک مال خودت
خدای خوب و مهربون !
آدمی که دل نداره
اینهمه مشکل نداره
مشکلی هم اگه باشه
از " دل غافل "  نداره .

* خیال


شبی انگار خواب می دیدم
توی یک دشت سبز نامحدود
که درختی درون آن تنها
آسمانش بدون ابر و کبود
سبزه ها خیس از نم باران
جوی آبی روان کنار درخت
آنطرف گله سفید رمه
با صدای فلوتک چوپان ،
من قدم می زدم ، برهنه پا و سبک
حالتی شکل پر زدن در اوج
بی خیال از تمام غوغاها
ساده مثل خزیدن یک موج
دست هایم چنان صلیب رها
در دو سوی تنم به حالت بال
تن من هی تلو تلو می خورد
بابت مستی از شراب خیال
آری انگار خواب میدیدم
چیزهای قشنگ ،  رویاییست
چشم تا باز می کنی دیگر
اثری از خیال و رویا نیست
دشت سبزی نبود ، بلوا بود
دود و بوق و دروغ و غوغا بود
جیغ و فریاد و ناسزا و کتک
همه اش وصف حال دنیا بود ،
چشم ها را دوباره باید بست
حیف ، خوابم چقدر زیبا بود ...

* باز و بسته


به چشمی که مدام باز و بسته میشه نمیشه اطمینان کرد
اگه با چشات عاشق شدی
همیشه بازشون بذار
چون همونطور که در یک لحظه ءبازبودنش عاشق شدی
ممکنه در یک لحظهء بسته شدنش هم احساس عاشقانه تو از دست بدی
به همین سادگی ...

* بخشهایی از حرفهای من با خدا


- فقط یه چیزی مُخوام بِهِِت بُگُم ، خیلی باهات راحتُم ، خیلی باهات حال مُکُنم ، خیلی مُخوامت ، خیلی بامرامی ، خیلی با صفایی ،باهات دعوا مُکُنم ، باهات قهر مُکُنم ، سرت داد مِکِشُم ، ماچت مُکُنم ، برات گریه مُکُنم ، بدون ایکه خجالت بکشم ژولیده و با لباسِ توخانه میام پیشِت ، حرفای اوتَهِ تَهِ دِلُمِ که به هیشکی نُمُگُم بهت مُگُم ، چیزایی که بقیه بِهِم گُفتن ازت بخوام بی رودروایسی ازت مُخوام ، هیچکاریَم اوجور که بایَد برات بُکُنُم نُمُکُنم ، اما توجوابُمِ مِدی ، دس به سَرُمَم مِکِشی ، ماچُمَم مُکُنی ، نازُمَم مِکِشی ، هم هیشکی بُخدا مثل تو نیست ، دَمِت گرم ، ... دَمِت گرم ......

* پی نوشت :
- لهجه واقعی ما آدما ، همون لهجه ایه که با خدای خودمون حرف می زنیم .
- مُو باهاش راحَتُم .
- خدا هم می خوابه ، اما خوابش سبکه ، مثل خواب پروانه ها ...
- خدای هر کسی اندازه فکرهای خوبش ، کارهای خوبش و خواسته های خوبشه ، خوش به حال آدمایی که خداشون بزرگه و خوشبه حالتر اونایی که خداشون خیلی بزرگتره .



* بازیگران


- خدا کارگردان خیلی صبوریه
چون مدام بازیگر میفرسته روی سن دنیا
و بازی کسل کننده و یکنواختشون رو نگاه میکنه
و آدم ها بازیگرای بیچاره ای هستند
چون هرکدوموشون فکر می کنن یک سوپر استارن
در حالیکه در صحنه زندگی
همه آدمها فقط و فقط ، سیاهی لشکرن .

سنجاق نوشت :
- از این به بعد فیلم هایی رو که میبینم ، توی وبلاگ اشکها و لبخندها معرفی می کنم .