این یه مطلب واقعی،فکاهی،تنوری و تازه! از اتفاقات دیروز من در یکی از ادارات دولتی است لطفا تا ته بخونید و نظر بدید،ضررنمیکنید به مولا!
متاسفانه همین دیروز و امروز گیر یکی از همین ادارات دولتی معظم(اداره کار شعبه قاسم اباد مشهد) بودم به اتفاق همسرم...طفلی دو ماه بود میرفت میومد از این اداره به اون ادراه ،پاسکاریش میدادند ومن به غیرتم خیلی برخورد...
آدم بگه...کمترین مزیتش اینه که سبک میشه...
ولی چه سود که:
- همه حرفا که آخه گفتنی نیست.
...
بدبختانه حال این چند روزه منم همینه. ترس وحشت...
:(
همه ی آدما اگه اینجوری نباشن نصف بیشترشون اینجورین...نگران نباش....
نگران همین بودم اتفاقا
ما آدمها چه مون شده؟
چرا این روزها همه حالشون اینجوریه؟
خسته شدم از حال خراب خودم و بقیه٬ از درد کشیدن همه مون...
پایان شب سیه سفید است ...
آره دیگه
خوب میشه
اگر گویم زبان سوزد
و گر نه تا مغز استخوان سوزد!!!
زبان حال خیلیا رو گفتی
+ ازین سر شهر به اون سر شهر!
این یه مطلب واقعی،فکاهی،تنوری و تازه! از اتفاقات دیروز من در یکی از ادارات دولتی است لطفا تا ته بخونید و نظر بدید،ضررنمیکنید به مولا!
متاسفانه همین دیروز و امروز گیر یکی از همین ادارات دولتی معظم(اداره کار شعبه قاسم اباد مشهد) بودم به اتفاق همسرم...طفلی دو ماه بود میرفت میومد از این اداره به اون ادراه ،پاسکاریش میدادند ومن به غیرتم خیلی برخورد...
باز تبلیغ می کنی همشهری :)
می فهمم چه حسی داری ....... بعضی حرفها رو فقط باید به خوده خودش گفت ...فقط ......
آره
موافقم
نظر خاصی ندارم!
خواستم ابراز وجود کنم!!!
: دی
وحشت از چی ؟به خدایت توکل کن و بس به خود می آییی میبینی وحشتی دیگر نیست تا خدایت هست.
I saw this actually excellent post these days!