سنجاق قفلی

سنجاق قفلی

نوشته‌های پراکنده از یک ذهن انباشته
سنجاق قفلی

سنجاق قفلی

نوشته‌های پراکنده از یک ذهن انباشته

* برای نوه هایم


- آیا من پدر بزرگ خواهم شد ؟
نمی دانم آیا من
روزی پدر بزرگ خواهم شد ؟
و دور و برم را ، بچه های کوچک و بزرگ پر خواهند کرد؟
در حالیکه من ، با صدای خشدار و کمی گرفته ام برایشان از این روزها تعریف می کنم و آنها
‌با چشم های درشت شده از تعجب و خنده های ریز و شیطنت آمیزشان ، در دل می گویند
باز پدربزرگ دارد قصه می گوید
آیا من پدر بزرگ خواهم شد
که روزی به نوه هایم بگویم چگونه عاشق شدم
و چگونه اولین ترانه ام را سرودم و اولین اشکم را ریختم ؟
در حالیکه دستانم را به صورت کوچکترین نوه ام می کشم و لطافت بی نظیر گلبرگ گونه اش را با تمام وجود حس می کنم
و او زیر لب می گوید :
- چقدر دستاتون زبره پدر بزرگ ...
آیا من روزی پدر بزرگ خواهم شد ؟
نمی دانم
این روزها تند تر از آن می گذرد که بیندیشم چه خواهد شد و چه خواهم شد
اما حداقل
این را برای نوه های ندیده ام می نویسم :

- من دوست دارم پدربزرگ شما باشم
دوستتان دارم
امضاء : پدربزرگ

نظرات 26 + ارسال نظر

بعد از مدتها سلام سلام
یاد پدربزرگ خدابیامرزم افتادم که اینقدر مهربون و دوست داشتنی بود که هیچوقت نمیتونم فراموشش کنم و همیشه برام اسطوره بود و هست و خواهد بود.

کاش که بابابزرگ بشی....از اون بابا بزرگای نازی که همیشه تو جیبشون شوکولات و فندق دارن...از اونا که برای نوه هاشون نقاشی میکشن و داستان میخونن و باهاشون بازی میکنن...درست مثل بابابزرگ من.
بعد نوه هات برات میخون:
بابا بزرگ پیرم...الهی هرگز نمیره...عینک داره با عصا...حرف میزنه با ادا...از بس که اون شیرینه...الهی هرگز نمیره :)

الهی...

چه حس خوبی داره این شعر
یادم باشه یادشون بدم که یادشون باشه برام بخونن :))

آرامش 1386/08/17 ساعت 15:07

همیشه به مامان بودن فکر کردم، اما اونورترش و نه!
خوش به حال کسی که بابا بزرگش عاشق باشه.

آره بخدا
من که هیچکدوم از بابابزرگامو ندیدم
حداقل دوست دارم نوه های من منو ببینن
آرزو بر جوانان عیب نیست مگه نه ؟!

[ بدون نام ] 1386/08/17 ساعت 19:37

بابا پدر بزرگ!
حالا کو تا خودمون بزرگ بشیم.





همینو بگو :)

kore bakhtiyari 1386/08/18 ساعت 02:20

!!!!!ez khom betar

?ki ve to zine eeye

متوجه نشدم
یه خورده گنگ نوشتید به گمونم

فاطیما 1386/08/18 ساعت 02:31

سلاااااام.
باید بگم:اووووو. کی میره این همه راه رو؟؟؟؟

من میرم
مگه بده ؟!

با اجازه نه نه بزرگ بععععععععععله!

از دست تو ...
باز شیطون شدی آق سینا

آدم به 6 دلیل شانس آورد(اونم چه شانسی ) چون حوا نمیتونست اینارو بهش بگه: 1-من آدمت کردم 2_برو از شوهرای مردم یاد بگیر 3_دیشب کجا بودی؟ 4_چرا پولاتو می دی مادرت؟ 5-چرا به اون زنه نگاه کردی؟ 6-می دونی من چند تا خواستگار داشتم؟

عجب !

بر بالای برج میلاد ایسته کرده بودم،بکدفعه یادت افتادم گفتم یک پی م برات ویل کنم ببینم حالت چطور است؟خوبی؟در سلامتی کامل به سر میبری.هو؟!

تو باز نشستی پای تلفیزیون ؟

ستاره 1386/08/19 ساعت 13:31

حالا بزار خودمون بزرگ شیم درسامون تموم بشه یه کاره ای بشیم پله های ترقی و بریم بالا بعد بریم خونه ی بخت اون 10 12 تا بچه ای که تو دامنمونه بزرگ کنیم بفرستیمشون دانشگاه ،.....خونه ی بختم بفرستیم
.
. هوووووووووو نفسم
.
.

یک عمر بعد

....ایشالا نوه دارم می شیم:)

ایشالا


۱ـ ازخداچه تفسیری داری؟
۲ـ انتظار یعنی چه؟
۳ـ شکست یعنی چه؟
۴ـ آزادی یعنی چه؟
***
من آپ کردم...
منتظرت هستم...
میای دیگه؟...

آره ؟!

(:

:))

پرنده 1386/08/24 ساعت 13:21

زیبا می نویسید . موفق باشید پدر بزرگ آینده !!!!

مرسی

@@ 1386/08/25 ساعت 01:23

نوشته هات خیلی خوبه خوشم اومد اما برعکس خودت بعضی رفقات خیلی چرت هستند. به خصوص اون دیونه خونه !!!
از تو پیوندات حذفش کن لیاقتشو نداره.ممنون .

چی بگم ولله
به قول اون بنده خدا
لینک دادن به وبلاگی در این وبلاگ نشانه تایید مطالبش نیست
فقط اطلاع رسانی منظور بوده
من شرمنده ام

وای چه پدربزرگ مهربونی!
یه بار با یه بنده خدا(!) داشتیم فکر می کردیم وقتی پیر شیم اسم وبلاگامون رو چی باید بذاریم. بعد من گفتم مال شما حتما میشه آلبالو خشکه!!
فکر کنم این مال اون زمانی باشه که پدربزرگ شدین و مجبورین حرفاتون رو تو آلبالو خشکه بنویسین و نوه‌هاتون تو اونا رو بخونن! با این پیشرفت‌ها و صمیمیت‌های روز افزون!
یه ماهه از تبریز اومدم ولی سوغاتی بابابزرگم هنوز اینجاست...!
(چرا آپ میکنین خبر نمی‌دین آدم بیاد؟!)

من بابازرگ بشم
حالا آلبالو خشکه یا البالو بزرگه یا بابا بزرگ آلبالوش فرقی نمی کنه
من با نوه هام کنار میام :)

اون بنده خدا من بودم! اما خودش گفت"آلبالو خشک ِ" !! من نگفتم به خدا!!!

.)

پس حسابی پشت سرم غیبت کردین شما دوتا :)

سپیده 1386/08/27 ساعت 14:36

من که گفتم خودم گفتم! لازم به قسم خوردن نبود مادر!

:)

ندا 1386/08/28 ساعت 22:21

منم مثل تو نمی دونم که آخرش چی میشه ولی دام میخواد مادر بشم واسه دخترم قصه بگم دلم میخواد یه بچه داشتم وانسان بارش میاوردم .مادر بزرگ بودن پیشکشم .

آرزو می کنم هم مادر یه دختر گل بشی
و هم مامان بزرگ :)

مرمر 1386/08/29 ساعت 23:59 http://4divaary.blogfa.com

اونوقت بهت می گن: آلبالو بزرگه؟ :)

:)
نه میگن بابابزگ
بدون ر

فاطیما 1386/08/30 ساعت 23:50

میلاد امام رضا مبارک . گفتین مشهدی هستین برای ما که کیلو متر ها از مشهد دوریم دعا کنید .......
پس کی دیگه می خواین یه مطلب جدید بنویسید ؟
۱۳ روزه منتظرم!!!!

به روی چشم

سلام دوست عزیز
وبلاگ شمارو برای اولین توی حرم امام رضا دیدم!
با گوشیم کانکت شده بودم که جزو وبلاگهای به روز شده دیدم و کنجکاو شدم ببینم اینجا چه خبره؟!
آخه من عاشق سنجاق قفلیم! از بچگی دوست داشتمشون!
ایشالا پدربزرگ هم میشید
شاد باشید

چه جای خوبی وبلاگمو پیدا کردی
خوشحالم
و ممنونم از لطفت

مرجان 1386/09/04 ساعت 18:37 http://myn.blogsky.com

وای چه شیرین نوشتی آلبالویی :)
مطمئنم پدربزرگ مهربونی میشی ... من که از پدربزرگ خیری ندیدم ... تو پدر بزرگم میشی ؟ :(

Incredibly cool! I assistance your view!

It really is good to possess the capacity to examine a great high quality article with practical specifics on topics that plenty are interested on. The stage that the information indicated are all first hand on reside experiences even guide a lot more. Proceed performing what you do as we really like readi?-

Your point is valueble for me. Thanks!

Funny, I was discussing this thing with my older sister the other day, now I'll have one particular much more argument in my hand when it'll appear to confrontation when once more.

I admire the valuable info you offer you inside your articles. I'll bookmark your website and have my kids examine up the following typically. I am really confident they will understand a lot of new stuff below than anybody else!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد